سلام
بعد از مشکلات اخیر لوکس بلاگ و نارضایتی بعضی از دوستان تصمیم گرفتیم در استانه ترم جدید ی خونه تکونی کنیم
و بریم ی جای دیگه بساطمون رو پهن کنیم!
حالا میخام شما ادرس مورد نظرتون رو اعلام کنید تا با نظر اکثریت آدرس جدیدمون رو انتخاب کنیم...
لطفا با اسم نظر بدین تا بعدا مشکلی پیش نیاد!!!
بریم؟
بلاگفا!!!
سایت بزنیم!!!
یا هر جایی که شما میپسندید!!!
تاریخ انتخاب واحد :
1391/6/18 الی 1391/6/23
تاریخ شروع کلاسها:
1391/6/25
برنامه کلاسی و امتحانات پایان ترم هم به زودی ...
بسمه تعالی
عزیزان ورودی90!امروز میخواهم برایتان ازدل پر درد بلندمردان 42ایی حکایت کنم که زنجیر به دست و پایشان افکندند و آنها را با نهایت ذلت راهی 41 کردند....
آری در راستای اجرای طرح تفکیک جنسیتی 42 مارا از ما گرفتند و ما را از خانه و کاشانه خویش بیرون راندند!
گروه 42با گوشت و پوست و خون ماآمیخته شده بود....آخر چطور رهایش کنیم؟؟
و ای کسانیکه به ناحق بر صندلیهای 42 تکیه زده اید!بدانیدو آگاه باشید که این صندلیها از آن مردان مردی بود که جان ب جانشان میکردی جزشب امتحان لای جزوه را باز نمیکردند.اینان گوششان را بر وسوسه های اساتید بسته بودند و چشمشان را بر تخته ی کلاس....
حرامتان باد اگر جز شب امتحان درس بخوانید و تن ما را در گور (41)بلرزانید...
خدا خیرشان ندهاد کسانی را که ننگ درس خواندن را بر پیشانی 42 زدند و افتخار درس نخواندن را برای 42گرفتند!و السلام
سلام!
قرار بود یه سری پست معرفی کتابم داشته باشیم...
کتاب "جراح دیوانه" که احتمالا خیلی ها خوندنش! ولی اگه کسی مطالعه نکرده، به نظرم حتما بخونه! خیلی خیلی کتاب قشنگیه!
لینک دانلودشم رو میذارم!
وقتی درخت در راستای معنی و میلاد،
بر شاخه های لخت پیراهن بلند بهاری دوخت،
با اشتیاق رفتم به میهمانی آئینه،
اما دریغ
چشمم چه تلخ تلخ پاییز را دوباره تماشا کرد،
و دیگر جوان نمی شوم!!!
نه به وعده ی عشق و نه به وعده ی چشمان تو!!!
و دیگر به شوق نمی آیم!
نه در بازی باد و نه در رقص گیسوان تو!
چه نامرادی تلخی!!
و دریغا، چه تلخ تلخ فرو می ریزم،
با سنگینی این غربت عمیق،
در سرزمین اجدادی خویش!!!
و دریغا، چه عطشناک و پریشان پیر می شوم،
در بارش این گستره ی تشویش،
در خانه ی خورشید ها و خاطره ها!!
و دریغا بر من، چگونه فراموش می شود؟؟
سبد ها و سفره هایی که سالهاست نه سیب را می شناسند،
و نه مهربانی را!!
و دریغا بر من، چه لال و بی برگ و بال پیر می شوم!
در اینسوی دیوارهایی که از من دزدیده اند سیب را!!
و جان مایه ی سرود های جوانی را!!
ودیگر جوان نمی شوم!!
نه به وعده ی این بهاری که آمده است،
و نه به وعده ی آن شکوفه های شکستنی!
شاعر:محمد رضا عبدلملکیان
جنی
یه روزی یه مرده نشسته بود و داشت روزنامه اش رو می خوند که زنش یهو ماهی تابه
رو می کوبه سرش.
مرده میگه: برا چی این کارو کردی؟
زنش جواب میده به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه تیکه کاغذ پیدا کردم که توش
اسم جنى (یه دختر) نوشته شده بود ...
مرده میگه وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که
روش شرط بندی کردم اسمش جنی بود.
زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه.
سه روز بعدش مرد داشت تلویزین تماشا می کرد که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر
کوبید رو سر مرده که تقریبا بیهوش شد.
وقتی به خودش اومد پرسید این بار برا چی منو زدی?
زنش جواب داد آخه اسبت زنگ زده بود
زمان تدریس در دانشگاه پرینستون دکتر حسابی تصمیم می گیرند سفره ی هفت سینی برای انیشتین و جمعی از بزرگترین دانشمندان دنیا از جمله "بور"، "فرمی"، "شوریندگر" و "دیراگ" و دیگر استادان دانشگاه بچینند و ایشان را برای سال نو دعوت کنند. آقای دکتر خودشان کارتهای دعوت را طراحی می کنند و حاشیه ی آن را با گل های نیلوفر که زیر ستون های تخت جمشید هست تزئین می کنند و منشا و مفهوم این گلها را هم توضیح می دهند. چون می دانستند وقتی ریشه مشخص شود برای طرف مقابل دلدادگی ایجاد می کند. دکتر می گفت: " برای همه کارت دعوت فرستادم و چون می دانستم انیشتین بدون ویالونش جایی نمی رود تاکید کردم که سازش را هم با خود بیاورد..........
ادامه مطلب...
سلام مجدد خدمت همه...
هفته گذشته بعد از عمری یه پست گذاشتم ولی لوکس بلاگ زحمت کشید با نظراش حذفش کرد!ایشالا این یکی دیگه جون سالم به در ببره...فقط برای شوخیه!خدای نکرده کسی ناراحت نشه!
امیدوارم خوشتون بیاد...
همزمان بااجلاس جنبش عدم تعهد در تهران اجلاس تعهد عدم جنبش در شیراز برگزار شد!!
اینقده بدم میاد وقتی دارم روی آهنگ میخونم خوانندهه اشتباه میخونه !
دقت کردین !؟
الان شما اگه همینطوری بیکار هم نشسته باشید تو خونه
از نظر پدر و مادرتون، بچه همسایه یا بچه فامیل بهتر از شما بیکار میشینه!
یعنی فقط کافیه توخونتون همه بفهمن شما امتحان دارید...اون وقت بخوای بری توالتم میگن :کجا؟مگه تو امتحان نداری؟!!
دوتا جمله خفن دارم.نه حسین پناهی گردن میگیره نه دکتر شریعتی!موندم چیکارش بکنم!
داشتم ماشین رو دنده عقب می آوردم تو حیاط
مامانم اومده فرمون میده…. بیا…. بیا…. بیا…. بیا …. نیا !! لوله آب شیکست !
این دبستانى هایى که تو هفته دو روز تعطیلن،
اگه پس فردا بیان زِر زِر کنن که ما نسل سوخته ایم و اینا،
جورى با پشت دست بزنید تو دهنشون که دیگه نتونند بلند بشن !!
یکی از چالش های بزرگی که در کودکی فراروی ِ من بودُ باهاش درگیر بودم
این بود که چه جوری “فریبرز عربنیا” و “ابوالفضل پورعرب” رُ از هم تفکیک کنم !
موقع درس خوندن پرزهای موکت هم واسه آدم جذاب می شه.
دوست داری ساعت ها بشینی بهشون نگاه کنی!
خرخون مجرم نیست، بیمار است. بیایید با خرخون ها مثل بیماران رفتار کنیم...! (ستاد حمایت از بیماری های خیلی خاص)
یه بار تو یه جمعی بودم مامانم زنگ زد گفت:یه سوالی ازت می پرسم اونجا تابلو نکن!فقط با آره یا نه جواب بده!باشه؟گفتم :باشه.پرسید :اوضاع اونجا چه جوریه الان؟!
شاد باشید...
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس يادگارى بگيرد. معلم هم داشت همه
بچهها را تشويق ميکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببينيد چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شديد به اين عکس نگاه
کنيد و بگوئيد : اين احمده، الان دکتره. يا اون مهرداده، الان وکيله.
يکى از بچهها از ته کلاس گفت: اين هم آقا معلمه، الان مرده!!!
********
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد زيرا با وجود
اينکه پستاندار عظيمالجثهاى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. اين از نظر فيزيکى غيرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مىپرسم.
معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد!!!
خطای چشم یا خطای مغز؟یک تصویر جالب! چند ثانیه به نقطه سیاه وسط عکس نگاه کنید. بعد از چند ثانیه عکس سیاه و سفیدی ظاهر میشود ولی شما این عکس را رنگی میبینید. مدنظر داشته باشید که،اگه پس از لود شدن عکس،زاویه دیدتون رو تغییر بدین رنگش میپره!!!.جالبه به امتحانش میارزه
... ... اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم
خداوند به او داد
اگر ..... اگر ....... واگر
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم
خداوند گفت باز هم بخواه
گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم
گفت بخواه که دوست بداری
بخواه که دیگران را کمک کنی
بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی
و او دوست داشت و کمک کرد
و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند
و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد
رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست
در نگاه و لبخند دیگران
- کجا داری می ری؟
- با کی داری می ری؟
- واسه چی می ری؟
- چه طوری می ری؟
- کشف؟
- برای کشف چی می ری؟
- چرا فقط تو می ری؟
.
.
- تا تو برگردی من چی کار کنم؟!
- می تونم منم باهات بیام؟
- راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟
- بده لیستو ببینم!
- حالا کِی برمی گردی؟
- واسم چی میاری؟
.
.
- تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی٬ این طور نیست؟
- جواب منو بده!
- منظورت از این نقشه چیه؟
- نکنه می خوای با کسی در بری؟
- چه طور ازت خبر داشته باشم؟
- چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟
- راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!
.
.
- من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟
- مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟
- تو همیشه این جوری رفتار می کنی!
- خودتو واسه خود شیرینی می اندازی جلو!
- من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده؟
- چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟
.
.
- اصلا من می خوام باهات بیام!
- فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!
- واسه چی؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!
- آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!
- خفه خون بگیر! تو به عنوان داماد وظیفته!
.
.
- راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟
سلام
خودتون رو هم گول نزنید…
و اما سئوالات !!
مسئله ۱ – فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید. در ایستگاه اول ۶ نفر وارد اتوبوس می شوند ، در ایستگاه دوم ۳ نفر بیرون می روند و پنج نفر وارد می شوند . راننده چند سال دارد ؟
مسئله ۲ – پنج کلاغ روی درختی نشسته اند ، ۳ تا از آنها در شرف پرواز هستند . حال چه تعداد کلاغ روی درخت باقی می ماند؟
مسئله ۳ – چه تعداد از هر نوع حیوان به داخل کشتی موسی برده شد ؟
مسئله۴ - شیب یک طرفِ پشت بام شیروانی، شصت درجه است و طرف دیگر ۳۰ درجه. اردکی روی این پشت بام تخم گذاشته که تخمش در کمتر از ۲ ثانیه به زمین می رسد. تخم مرغ از کدام سمت پرت شده است؟
مسئله ۵ – هواپیمایی از ایران به سمت ترکیه در حرکت است و در مرز این دو سقوط می کند، بازمانده ها را کجا دفن می کنند؟
مسئله ۶ – من دو سکه به شما می دهم که مجموعش ۳۰ تومان می شود. اما یکی از آنها نباید ۲۵ تومانی باشد . چطور ؟
*ب
ادامه مطلب...
بیا
آهسته ، پاورچین ، دعا بر لب
سلامی کن
بگو راز دلت را
سر به زیر افکنده ، با نجوا
بسان شعله شمعی
حریم عاشقی ، حرمت شمار ای دوست
ادامه مطلب لطفا...
ادامه مطلب...
به: شما
تاریخ : امروز
موضوع : خودت
عطف به : زندگی
من خدا هستم.
امروز من همه مشکلاتت را اداره می کنم .
لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم.
اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اداره کردن آن نیستی برای رفع کردن آن تلاش نکن .
آن را در صندوق ( چیزی برای خدا تا انجام دهد ) بگذار .
همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو .
وقتی که مطلبی را در صندوق من گذاشتی ، همواره با اضطراب دنبال (پیگیری) نکن .
در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت انگیزی که الان در زندگی ات وجود دارد تمرکز کن .
ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند که رانندگی برای آنها یک امتیاز بزرگ است.
شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی : به مردی فکر کن که سال هاست بیکار است و شغلی ندارد
ممکنه غصه زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری : به زنی فکر کن که با تنگدستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ، هفت روزهفته را کار می کند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند.
وقتی که روابط تو رو به تیرگی و بدی می گذرد و دچار یاس می شوی : به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده
وقتی ماشینت خراب می شود و تو مجبوری برای یافتن کمک کیلومترها پیاده بروی : به معلولی فکر کن که دوست دارد یک بار فرصت راه رفتن داشته باشد.
ممکنه احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی می کنی و بپرسی هدف من چیه ؟ شکر گذار باش . در اینجا کسانی هستند که عمرشان آن قدر کوتاه بوده که فرصت کافی برای زندگی کردن نداشتند،
وقتی متوجه موهات که تازه خاکستری شده در آینه می شی به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند....
که بگوییم دلی خوش داریم
بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم
و قفس هامان را
زود زود رنگ زدیم
و نشستیم لب رود
و به آب سنگ زدیم
ما به هر دیواری
آینه بخشیدیم
که تصور بکنیم
یک نفر با ماهست
ما زمان را دیدیم
خسته در ثانیه ها
باز با خود گفتیم
شب زیبایی هست!
بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود
ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم
بیخودی پرسیدیم
حال همدیگر را
که بگوییم محبت داریم
بیخودی ترسیدیم
از بیان غم خود
و تصور کردیم
که شهامت داریم
ما حقیقت ها را
زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای
حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم ؟!